ســــــــروش

بیاد پاسدار شهید مهندس مسعود سروش

ســــــــروش

بیاد پاسدار شهید مهندس مسعود سروش

ســــــــروش

آن روزها دانشجویان مبارز تعدادشان در هر دانشگاه به تعداد انگشتان یک دست نمی رسید، زیرا سرکوب ها بشدت وحشیانه بود و تقریباً اگر کسی بوسیله ساواک دستگیر می شد دیگر امیدی به بازگشتش نبود، روزی یکی از دوستان مسعود که دانشجوی مدرسه عالی (دانشگاه) بیمه بود از او می خواهد برای شکستن جو اختناق حاکم بر این دانشگاه کاری بکند، چند روز بعد موقع نهار، مسعود به همراه چند تن از دانشجویان، خیلی عادی وارد غذاخوری این دانشگاه می شوند، و بعد از چند دقیقه شروع می کنند با هم کتک کاری کردن، بقیه دانشجو ها هم که می دانستند ماجرا چیست بعد از کتک کاری های ساختگی و هیاهو و سر صدا از غذا خوری خارج شده و شروع می کنند شعار دادن علیه رژیم شاه، و تا گارد دانشگاه به خود بیاید جمعیت دانشجویان از دانشگاه خارج می شوند و مسعود را فراری می دهند. از آن پس نیز تلاش های او در دانشگاه برای مبارزه با انحرافات فکری گروهک ها و طرفدارانشان، خاطرات عجیب و شیرینی را برای دوستانش به یادگار گذاشته است.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و در آنجا هم خوش درخشید و به همین دلیل تا زمان شهادتش او هیچگاه نتوانست موافقت فرماندهی را برای حضور در جبهه بدست آورد پس بناچار در اسفندماه سال 1360 مرخصی گرفت و برای شرکت در عملیات فتح المبین بصورت ناشناس به منطقه رفت و در اولین ساعات فروردین سال 1361 در منطقه شوش، جبهه عنکوش به همراه حدود بیست نفر از اعضاء گروه تخریب که در قطار به مقصد اهواز با آنها آشنا شده بود مورد اصابت گلوله تانک قرار گرفت و به شهادت رسید.

جوانی بسیار با نشاط بود و همواره اولین چیزی که در ذهن همه دوستانش از او به یادگار مانده است بذله های شیرین و و زیرکانه او بود، اعتقاداتش بسیار محکم بود، در اعمال و رفتارش بسیار دقیق بود و احکام فقهی را بر اساس رساله امام خمینی(ره) می دانست و عمل می کرد، به همین دلیل دوستانش بعد از شهادت اش نام فرزند رساله را بر وی گذاردند، او عاشق ادعیه و زیارات ائمه علیهم السلام بود و در وصیتنامه اش خواسته تا دعای ندبه و زیارت عاشورا را برایش بخوانند.

پیام های کوتاه

بسم الله الرحمن الرحیم

'گزیده ای از وصیتنامه علی(مسعود)سروش

اللهم ... اغفر لمن لا یملک الا الدعاء

 

خدایا! ترا شکر می گویم که مرا از قعر ضلالت و گمراهی بیرون آوردی و مرا با جهاد در راه خودت  آشنا نمودی و اکنون که به لطف بی پایانت این توانائی را بدست آوردم که  نفس اماره را زیر پا نهاده و این راه را آغاز کنم ، پروردگارا از تو می خواهم بمن آنچنان خلوصی عطا کنی که دیگر این راه را باز نگردم.

سلام بر محمد (ص) و آل او ( علیهماالسلام) و سلام بر آق امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) و سلام بر نائب بر حقش روح خدا خمینی

و بعد سلام می کنم به پدر و مادرم و از آنها می خواهم که مرا ببخشند که بدون عفو آنها طمع آمرزش ندارم.

پدر و مادر گرامیم ! فکر نکنید که اینها را از روی تعارف می گویم. خدا شاهد است که من بعضی شبها که یک مقداری فکر می کردم به شما و زحماتی که برای من متحمل شدید ، چنان منقلب می شدم که یک شب ساعت ها خوابم نبرد تا اینکه بلند  شدم و برای شما نامه ای نوشتم و بعد کمی آرام شدم ، من نمی دانم با چه کلماتی بایستی از شما تشکر کنم ، از طرف دیگر می دانم که فرزند وظیفه شناسی نبودم و در حق شما کوتاهیهای زیادی کردم . مرا ببخشید و می دانم با همان لطفی که مرا تحمل کردید ، با همان لطف و بزرگواری هم مرا خواهید بخشید ، پدر و مادر عزیزم من از شما سپاسگزارم که طرفدار حق بودن را از شما آموختم . گرچه ممکن است گاهی بر سر تشخیص حق با هم اختلافاتی داشتیم ولی از شما متشکرم که وجدان مرا بگونه ای پروراندید که طرفدار حق باشم و اینک که امید خدا برای یاری حق به جبهه رفتم از شما حلال بودی می طلبم و امیدوارم اجر شما را خدا در بهشت بدهد . مادر جان از اینکه نتوانستم از تو خداحافظی (کنم ) متاسفم و عذر می خواهم.

همسر عزیز و مهربانم !

سلام بر تو ، امیدوارم خدا از تو راضی باشد که من از تو بسیار راضی بودم خدا می داند که برای آغاز این راه آنچه که بیش از همه ترکش برایم سخت بود تو بودی و اگر رحمت الهی شامل حال این مخلوق شد و شهادت نصیبم شد ، در بهشت منتظر تو خواهم بود.